هستي شناسي، بن مايه ي اخلاق است و نسبت آن با اخلاق، همانند رابطه متن و شرح است: اگر متنِ اعتقاد به خدا براي جهان، به طور صحيح شرح و تفسير گردد، قلمرو آن تمام شئون جامعه را فرا ميگيرد. اين عقيده بسان لوحي است كه اگر بازگردد، صفحهاش نظام اخلاقي بنا شده در جامعه است. بنابراين به ميزان استحكام در عقيده، ميتوان خُلقيات را دوام بخشيد. برخي از مهمترين آثار اخلاقي اين هستي شناسي عبارتند از:
1.هدفمندي زندگي: بر پايه هستي شناسي اسلامي، انسان آفريده نشده تا زندگياش را در قلمرو قواي طبيعي تداوم دهد بلكه خلق شده تا قواي طبيعي را تكامل و با با رفتار اخلاقي انسانيت خويش را در پرتو دينمداري تجلّي بخشد.
2.حراست از آزادي: آزادي كه از زيباترين چهرههاي اخلاقي است، ملك انسان نبوده بلكه وديعت الهي است كه به او سپرده شده و انسان موظف است در حراست او دريغ نكند و هرگز او را به رأي خويش تفسير ننمايد.
3. عمران و آباداني: بر اساس هستي شناسي الهي، انسان براي آباداني نظام تكوين خلق شده؛ اما اگر نحوه برخورد انسان با نظام هستي هواپرستانه باشد، خداوند حيات او را مضطرب ميسازد.
4.خودداري از گناه: وقتي بينش كسي چنين بود كه هستي تنها از آن خداست و غير او، همه ذاتاً مرده اند، خويش را مرده ميپندارد و هرگز به خود اجازه گناه نميدهد.
مقاله برگزيده اينجانب در جشنواره ملكوت:
هستي شناسي و انسان شناسي، دو مبناي اخلاق اسلامي
از ديدگاه آيت الله جوادي آملي
چكيده
انديشمندان جهان اسلام همواره براي ارائه مطلوب مباني اخلاقي به جوامع بشري اهتمام ورزيدهاند تا در مقام تبيين آن و طرح الگو برآيند. از ديدگاه مفسر بزرگ معاصر قرآن كريم حضرت آيت الله جوادي آملي، دو اصل هستي شناسي و انسان شناسي، اساسي ترين مباني اخلاق اسلامي به شمار مي رود. از اين رو مقاله حاضر به بررسي اين مسئله با روش توصيفي- تحليلي مي پردازد. تحقيقات انجام شده، مبيّن اين مطلب است كه اگر كسي حقيقت انسان را، جان او كه موجودي ملكوتي است، بداند و آن را بر اساس هستيشناسي توحيدي بشناسد و هستيشناسي توحيدي را در سايه معرفت خدا شكل دهد، بروز هر رفتار و اخلاقي را از انسان جايز نمي داند و به همين جهت نظام اخلاقي را بر اساس اين دو بينش، به گونه اي تنظيم مي كند تا در پرتو آن، اخلاق و رفتاري هماهنگ با فطرت انساني از خود متجلي سازد.
واژگان كليدي: آيت الله جوادي آملي، هستي شناسي، انسان شناسي، اخلاق اسلامي، مباني اخلاقي.
محور هستي در مكاتب الهي، «خداوند» منزّه از مادّه و طبيعت است و مبدأ غايي نيز تقرّب به او است و در اين راستا اخلاق به عنوان يك ارزش الهي در اين بينش، موجب تكامل انسان و سعادت او خواهد بود. اگر كسي حقيقت انسان را، جان او كه موجودي ملكوتي است بداند و اين موجود ملكوتي را بر اساس هستي شناسي توحيدي بشناسد و هستي شناسي توحيدي را در سايه معرفت خدا شكل بدهد، هر رفتار و اخلاقي را از انسان، جايز نمي داند چرا كه اخلاق و رفتار، تجلي و ظهور اعتقادات و باورهاي اوست و اگر انسان به خدا و معاد، باور داشته باشد و وجود انسان را با فطرت و اختيار و كرامت و به عنوان خليفه الهي بشناسد، بدين صورت اخلاق و رفتار او متناسب با هستي شناسي و انسان شناسي او مي باشد.(جوادي آملي، صورت و سيرت انسان در قرآن ، ص 24).
كساني كه از هستي شناسي مادي و حسّي و تجربي، حقيقت انسان را بررسي مي كنند، سرشت آدمي را مادي مي پندارند؛ امّا در مكتب وحي، حقيقت وجودي انسان را ميتوان دريافت.
قرآنكريم نسبت به انسان، طبيعتي و حقيقتي را تصوير ميكند؛ به لحاظ طبيعت، ترسيم مينمايد كه با در نظر گرفتن آن بخش مادّي و طبيعي، آدمي را همواره در پي اسراف و اتراف و لذّت جويي و رفاه طلبي و تن پروري ميداند و بيش از پنجاه آيه مشتمل بر نكوهش انسان در همين زمينه طبيعي ارائه ميفرمايد؛
امّا جنبه ديگري نيز براي انسان در قرآنكريم بيان شده كه همه ملكات و فضيلتهاي بلند انساني الهي چون كرامت، خلافت، حمل امانت، شرافت و... را در بر ميگيرد و آن، همان حقيقت روح الهي و اصل و اساس انساني است كه طبيعت را به عنوان فرع و تابع، زير پوشش خود گرفته است.
بر اين اساس گرايش انسان به لحاظ اصل حقيقت خود به سوي فضايل و ملكات الهي انساني است و سمت و سوي وجود و چهره جان او همواره با ايمان و خير و مسائل ارزشي روبهروست.(جوادي آملي، حيات حقيقي انسان در قرآن، ص 293).