محور هستي در مكاتب الهي، «خداوند» منزّه از مادّه و طبيعت است و مبدأ غايي نيز تقرّب به او است و در اين راستا اخلاق به عنوان يك ارزش الهي در اين بينش، موجب تكامل انسان و سعادت او خواهد بود. اگر كسي حقيقت انسان را، جان او كه موجودي ملكوتي است بداند و اين موجود ملكوتي را بر اساس هستي شناسي توحيدي بشناسد و هستي شناسي توحيدي را در سايه معرفت خدا شكل بدهد، هر رفتار و اخلاقي را از انسان، جايز نمي داند چرا كه اخلاق و رفتار، تجلي و ظهور اعتقادات و باورهاي اوست و اگر انسان به خدا و معاد، باور داشته باشد و وجود انسان را با فطرت و اختيار و كرامت و به عنوان خليفه الهي بشناسد، بدين صورت اخلاق و رفتار او متناسب با هستي شناسي و انسان شناسي او مي باشد.(جوادي آملي، صورت و سيرت انسان در قرآن ، ص 24).
انسان برآيند ملك و ملكوت است و از سابقهٴ ازلي و لاحقهٴ ابدي برخوردار است. جانمايهٴ انساني، نفس نفيس او است كه گوهر يكدانهٴ صدف هستي، قطيعهٴ الهي و لطيفهٴ ربوبي است. او به لحاظ هدف الهي و غايت خود به سوي محبوب و معشوق در حركت است و تنها توشهٴ راه و عصاي كارامد، عنصر عظيم "تقواست" كه كرامت عنداللهي را به همراه داشته و انسان را به محوريت تقوا، كريم ميگرداند.(صورت و سيرت انسان در قرآن)
بشريت امروز به بحراني گرفتار شده كه رهايي از آن بسيار دشوار است. آيتالله جوادي آملي معتقدند اخلاق است كه جامعه را حفظ، اصلاح و اداره ميكند. اخلاق براي آن است كه ما را محبوب كند، اگر كسي به آنجا رسيد سعي ميكند كه به مقصد آشنا شود و با مقصود نيز ديدار داشته باشد. انسانها به دليل بهرهمندي از درك و فهم، آن رفتارهايي را كه با اخلاق مغايرت داشته باشند به خوبي در مييابند، البته ايمان از جمله شئون و فنون اخلاق و عقل علمي است و رعايت آن براي جلوگيري از بروز مشكل در عقل عملي انسان كارايي دارد.
اين اخلاق حسنه است كه انسان را به مقصد صحيح رهنمون ميسازد. اگر انسان ميخواهد به مقصد برسد ره توشه ميخواهد، اين ره توشه انجام واجبات و ترك محرمات است اگر كسي اين راه را رفت انشاءالله به مقصد ميرسد.
(منبع: خبرگزاري ايسنا)
انسان موجودي است كه خداوند به وي كرامت بخشيده است: «لَقَد كَرَّمْنا بَني آدَمَ: همانا فرزندان آدم را كرامت بخشيديم» (اسراء/70).
كرامت انسان، نشان دهندهي آن است كه آدمي حقيقتاً از لحاظ وجودي داراي امتياز و برجستگي است. به ديگر بيان، كرامت انسان حاكي از آن است كه :
وي داراي كيفيّتي برتر و عالي است و گوهر برين موجودات جهان به شمار مي رود.
اين كرامت يك ارزش نظري است كه مي تواند جنبهي عملي پيدا كند و مربوط به بخش اصيل انسان يعني روح ملكوتي او است.
جنبه ي عملي كرامت الهي به انسان، «رعايت تقوا» است، چنانچه فرمود: «إنّ أكرمكم عنداللّه أتقكم: با كرامت ترين شما در پيشگاه خدا با تقواترين شماست»(حجرات/13). به دليل همين كرامت، تعاليم اخلاقي بايد با عنايت به اين اصل و در سازگاري كامل با آن تنظيم شوند.(جوادي آملي، صورت و سيرت انسان در قرآن، ص 83).
انسان گرچه در انتخاب راه، آزاد و مختار است و هيچ تحميلى بر او نيست، ليكن وى با بينش و گرايش توحيدى آفريده شده و در نتيجه، عشق به خداوند و اوصاف كمال او و شوق به اخلاق الهى و تخلق به آن هم در جانش تعبيه و ذخيره شده است.
چنانكه در آيه 30سوره روم مىفرمايد: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله». فطرت انسان ها گرايش به توحيد دارد.
از آنجا كه پشتوانه فطرت انساني روح الهي است، همهي فضيلت هاي انسان به "فطرت" و همهي كژي هاي او به "طبيعت" وي باز مي گردند.
ميان اين دو همواره نبردي پايدار وجود دارد كه "جهاد اكبر" نام گرفته است. آنگاه كه در اين نبرد، فطرت پيروز گردد، همهي فرشتگان در پاي انسان به سجده مي روند؛ و آن دم كه طبيعت چيره گردد، او موجودي خواهد شد كه از چهارپايان نيز فرو مايه تر است.(جوادي آملي، فلسفه حقوق بشر، ص136).
پس اگر گرايش به توحيد در جان انسان شكوفا شده باشد، اعتقاد به توحيد و شرك، نسبتبه فكر او يكسان نيست و چنين علمى، علم حضورى و شهودى است؛ نه علم حصولى، پس او معبود و رب خود را به اندازه هستى خود شهودا مىيابد و كمال، جمال و اخلاق او را هم شهودا مىيابد و گرايش به اخلاق فاضله پيدا مىكند.(جوادي آملي، مبادي اخلاق در قرآن،ص 14).
از ديدگاه
آيت الله جوادي آملي همه مصائب و مفاسد اخلاقي از سوء اختيار است نه از اراده پروردگار،
زيرا نظام هستي را غايتي است استوار: «و ما خَلَقنَا السَّمـوتِ و الاَرضَ و ما بَينَهُما
اِلاّ بِالحَقّ»(حجر/ 85)؛ «و ما خَلَقنَا السَّماءَ و الاَرضَ و ما بَينَهُما لعِبين».(انبياء/
16).
در چنين نظامي همه موجودات را به تسخير انسان در آورد: «و سَخَّرَ لَكُم ما فِى السَّماواتِ و ما فِى الاَرضِ»(جاثيه/ 13)؛ «و سَخَّرَ لَكُمُ الَّيلَ و النَّهار».(ابراهيم/33) مرگ و حيات را نيز آفريد تا خُلق انساني را آزموده و نيكوكاران را از نگونساران متمايز سازد: «اَلَّذى خَلَقَ المَوتَ و الحَيوةَ لِيَبلُوَكُم اَيُّكُم اَحسَنُ عَمَلا»(ملك/ 2).
پس سرچشمه رذايل، نفوس شيطاني و منبع فضائل، نفوس رحماني است و خاستگاه هر دو از اراده انساني است.(جوادي آملي، ادب قضا در اسلام، ص 87) .
انسان، اصولا زماني برنامه هاي اخلاقي را به كار مي گيرد و پايبند به نظام اخلاقي خاصي مي شود كه به توانايي خود در تعيين سرنوشت خويش، معتقد باشد و بداند كه مي تواند در ساختن خود و آينده اش نقش ايفا كند.
انسان صاحب اراده است و به همين علت، در افعالش احتمال هر گونه تباهي و افعال غير اخلاقي هست: «و ما اَصـبَكُم مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَت اَيديكُم».(شوري/ 30).
خداي سبحان راه خير و شرّ را تعيين و تبيين و ارائه و راه تشخيص آنها را در درون هركسي نهادينه كرده: «و نفسٍ و ما سواهَا فألهمها فجورها و تقواهَا»(شمس/ 7 ـ 8) و گرايش به تقوا و نيكي را به همگان عطا كرده است: «فأَقم وجهك للدين حنيفاً فِطْرة الله الّتي فطر النّاس عليها»(روم/ 30)، به طوري كه همگان تقوا شناس و تقوا طلب آفريده شدهاند و هيچكس فجورخواه خلق نشده است.
البته تكويناً در انتخاب راه آزاداند و هر كس هر راهي را خواست بر ميگزيند: «إنّا هَديناه السبيلَ إمّا شاكراً وإمّا كفوراً»(انسان/ 3)، «وهديْناهُ النجدين»( بلد/ 10)، «وقل الحقُّ من رَّبِّكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكْفر»(كهف/ 29)؛
ولي تشريعا انتخاب راه حق پاداش و اختيار راه باطل كيفر دارد.
خداوند همانگونه كه هيچ كس را وادار به انتخاب راهي خاص نميكند، راه كسي را هم نميبندد، بلكه براي آزمون، امكانات و وسايل هر دو گروه (خوبان و بدان) را تدارك و تهيه كرده است:
«من كان يريد العاجلة عجّلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثمّ جعلنا له جهنَّم يصلاها مذموماً مدحوراً ومن أراد الآخرةَ وسعي لها سعيها و هو مؤمنٌ فاُولئِك كان سعيهم مَّشكوراً كُلاً نُّمدّ هؤلاء وهؤلاء من عطاء ربّك وما كان عطاءُ ربّك محظوراً».( اسراء/ 18 ـ 20) هركس هر راهي را برگزيد خداوند وسيله آن را فراهم ميكند تا او همانند اصل انتخاب راه در پيمودن آن آزاد باشد.( جوادي آملي، تفسير تسنيم ،ج 7، ص 464).
ارزش هر كسي به هنر اوست، هنر، يعني علم با عمل، آن كس كه ميداند و عمل نميكند و يا جاهلانه عمل ميكند محسن نيست، تعبير اين روايت بسيار لطيف است، نفرموده ارزش هر كس به معلومات يا صرفاً به عمل اوست بلكه فرمود:
ارزش هر كس بستگي به احسان و هنر او دارد، هنر او مجموعه معرفت صحيح و عمل به آن است و او نيز به اندازه هنر خويش ميارزد، عمل منهاي علم چون علم بدون عمل بهايي ندارد.
«احسان» يعني انجام دادن فعل حَسَن، مُحْسِن كسي است كه هم حقّ را بداند و هم طبق دانسته خويش عمل كند، اين مجموعه، مايه ارزش است و هر اندازه كه انسان اين راه را بهتر و بيشتر طي كند به مقصد نزديكتر ميشود. (جوادي آملي، سيره رسول اكرم در قرآن، ج 8 ، ص52).
انسان مركب از روح و جسم (نفس و بدن) است كه نفس او مجلاي حق است و خداوند فقط او را -از ميان مخلوقاتِ خويش- نماينده خود قرار داد و براي خلافت و جانشيني خويش در زمين برگزيد، چنان كه بسياري از مفسران، جمله «خلق اللهُ تعالي آدمَ علي صورته» را به همين معنا تفسير كردهاند، زيرا زمين بر خلاف عالمِ اعلي، عالم تغيير و استحاله است و به موجب همين تغيير و تحول حكم همه اسماي الهي در زمين از او ظاهر ميگردد. به همين سبب اسماي الهي را به انسان تعليم داد و به فرشتگان امر فرمود تا در مقابلش سجده كنند.(جوادي آملي، حق و تكليف در اسلام، ص 82).
كساني كه از هستي شناسي مادي و حسّي و تجربي، حقيقت انسان را بررسي مي كنند، سرشت آدمي را مادي مي پندارند؛ امّا در مكتب وحي، حقيقت وجودي انسان را ميتوان دريافت.
قرآنكريم نسبت به انسان، طبيعتي و حقيقتي را تصوير ميكند؛ به لحاظ طبيعت، ترسيم مينمايد كه با در نظر گرفتن آن بخش مادّي و طبيعي، آدمي را همواره در پي اسراف و اتراف و لذّت جويي و رفاه طلبي و تن پروري ميداند و بيش از پنجاه آيه مشتمل بر نكوهش انسان در همين زمينه طبيعي ارائه ميفرمايد؛
امّا جنبه ديگري نيز براي انسان در قرآنكريم بيان شده كه همه ملكات و فضيلتهاي بلند انساني الهي چون كرامت، خلافت، حمل امانت، شرافت و... را در بر ميگيرد و آن، همان حقيقت روح الهي و اصل و اساس انساني است كه طبيعت را به عنوان فرع و تابع، زير پوشش خود گرفته است.
بر اين اساس گرايش انسان به لحاظ اصل حقيقت خود به سوي فضايل و ملكات الهي انساني است و سمت و سوي وجود و چهره جان او همواره با ايمان و خير و مسائل ارزشي روبهروست.(جوادي آملي، حيات حقيقي انسان در قرآن، ص 293).
بر اساس انسان شناسي اسلامي، انسان عصاره هستي است و به لحاظ هدف الهي و غايت اقصاي خود به سوي منبع هستي و لقاي الهي در حركت است(جوادي آملي، صورت و سيرت انسان در قرآن، ص 14)؛
هويت حقيقي انسان داراي ابعاد و لايههاي سهگانه است و توجه به او بدون لحاظ همه اين ابعاد، نقص در شخصيت انسان به شمار ميآيد؛ يعني زماني ميتوان به انسان شناسي حقيقي دست يافت كه لايههاي سهگانه او موردنظر باشد. آن ابعاد سهگانه عبارتاند از:
الف. بُعد حيواني:
قرآن از لايه خودِ حيواني انسان كه در شهوت و غضب و برخي از آرزوها و اميال نفساني خلاصه ميشود، اينگونه تعبير ميكند: «و الّذين كفروا يتمتّعون و يأكلون كما تأكل الأنعام»(محمّد/ 12) و در آيهاي ديگر خطاب به پيامبر-صلي الله عليه و آله- ميفرمايد كفار را به حالشان رها كن تا به خوردن بپردازند و آرزوها سرگرمشان كند: «ذَرهم يأكلوا و يتمتّعوا وَ يُلههم الأملُ فسوف يعلمون».(حجر/ 3).
ب. بُعد انساني:
بُعد ديگري كه از خود حيواني برتر است، خودِ انساني ناميده ميشود. انسان در اين مرتبه گذشته از مرحله حيواني صاحب مقام تفكر و تعقل و عزم و اراده است، بخشي از آيات قرآن به اين جنبه و لايه وجودي انسان اشاره دارد: «همانا در زندگي زنبور عسل، نشانههايي است براي آنان كه اهل تفكر باشند» (اِنَّ في ذلك لَايةً لقوم يتفكّرون- نحل/ 11)؛ (و من اياته يريكم البرق خوفاً و طمعاً و يُنزّل من السماء ماءً فَيُحْيي به الاْرضَ بعد موتها اِنّ في ذلك لاياتٍ لقومٍ يعقلون-روم/ 24)؛ (قد فصّلنا الايات لقومٍ يفقهون-انعام/98)؛ حاصل آنكه آيات قراردادن «فؤاد» براي انسان و اينكه وي صاحب دل آفريده شده و با روح مستوي الخلقهاي كه از دل مايه توحيد فطري و جان مايه الهام فجور و تقوا برخوردار است، همگي از بُعد انساني و فراحيواني نوع انسان خبر ميدهد.
ج. بُعد الهي:
لايه سوم كه برترين خودِ انسان است، خودِ خودِ خود است كه در حقيقت متعلق خودش هم نيست، بلكه براي صاحبِ اصلي و خالق اوست و انسان متعارف نسبت به آن امانتدار الهي است.
در بررسي مباني اخلاق، توجه به جايگاه و منزلت انسان، امري لازم و ضروري است. چرا كه اين دو موضوع با يكديگر ملازمه دارند و موضوع اخلاق «انسان» و هدف اخلاق علمي «تهذيب انسان» است.(جوادي آملي، مبادي اخلاق در قرآن ، ص249 ).
بحث انسان شناسي نيز بيش از هر چيز ديگر، در علم اخلاق و رهيابي به كيفيت تزكيه روح و تضحيه نفس، مؤثّر است. اگر انسان، خود را شناخت، ذات اقدس اله را بهتر و آسانتر مي شناسد و اسماء و صفات و افعال و آثار او را ميفهمد و هميشه به ياد او خواهد بود و مرتكب امور غير اخلاقي نمي شود.( جوادي آملي، صورت و سيرت انسان در قرآن ،ص 21).
آيت الله جوادي آملي در مبادي اخلاق در قرآن:
يكى از برجسته ترين و مهمترين وظيفه هاى اخلاقى انسان، رها نكردن جامعه و در متن آن به سر بردن است، چون شكوفايى فضايل انسانى در سايه داد و ستدهاى جمعى است و اخلاق مانند احكام در همه حالات وجود دارد؛ اگر چه مهمترين بخش آن در جامعه جلوه مىكند.
نياز بشر به اخلاق، مانند نياز وى به نبوت و وحى است؛ همان طور كه هر فردى نيازمند به وحى است، خواه در جامعه زندگى كند و خواه زندگى فردى داشته باشد و هيچ فردى نمىتواند در جهان بينى، اخلاق و يا اعمال مستقل به سر ببرد و به فكر خود بسنده كند و از همين رو اولين انسان روى زمين خود پيغمبر بود، در مسائل اخلاقى نيز چنين است، يعنى، اولين انسان هم ناچار است با دستور اخلاقى آشنا باشد و به آن عمل كند.
آيت الله جوادي آملي در تفسير تسنيم، جلد 2 :
اخلاق، واسطه ميان اعتقاد و عمل است، كه بدون آن ارتباط عقيده و عمل گسيخته ميشود. براي تحقّق تقوا كه ملكهاي نفساني و متعلّق هدايت است، افزون بر اعتقاد قلبي و عمل جوارحي، اخلاق نيز لازم است و اين سه ركن در طول يكديگر است.
گرچه اعتقاد با اخلاق و عمل تأثير متقابل دارد و به ميزاني كه معرفت و اعتقاد قوي تر و عميق تر باشد، عمل خالص تر ميشود، چنانكه عكس آن نيزصادق است، ولي از آنجا كه معرفت، وصف جان انسان است و جان، اصل و حقيقت انسان بوده و بر اثر تجرّد، موجودي ابدي است و از سوي ديگر عمل، وصف اعضا و جوارح بدن، و بقاي آن نيز محدود است، معلوم ميگردد كه در داوري و ارزيابي بين معرفت و خُلق و عمل، اصالت از آنِ معرفت است.
بنابراين هر خُلق و خويي كه تخلّق انسان بدان توصيه شده و هر عملي كه بر انسان واجب يا مستحب شده، براي شكوفاشدن معرفت آدمي است.
آيت الله جوادي آملي در مبادي اخلاق در قرآن:
اخلاق عبارت از ملكات و هيئت هاى نفسانى است كه اگر نفس به آن متصف شود، به سهولت كارى را انجام مىدهد. همان طور كه صاحبان صنعت ها و حرفهها به سهولت، كار خود را انجام مىدهند، صاحبان ملكات فاضله و رذيله هم به سهولت، كار خوب يا بد مىكنند. پس اخلاق، ملكات نفسانى و هيئآت روحى است كه باعث مىشود كارها، زشت يا زيبا، به آسانى از نفس متخلق به اخلاق خاص، نشئت بگيرد.
اخلاق در اصطلاح حكما و تعبير علماي علم اخلاق، به ملكات نفساني اطلاق ميشود كه در جان انسان رسوخ كند و باعث صدور افعال و حركاتي شود كه نياز به تأمل و تفكر ندارند.
در آثار فلسفي، حكما آن را نوعي كيف نفساني دانستهاند كه به كندي زوال پذير است؛
مثل حِلمِ حليم، حكمتِ حكيم و علمِ عليم؛
بر خلاف آن كيفيات نفساني كه گاهي در نفس پديد ميآيند و به سرعت رخت برميبندند؛
مانند سرخي چهره انسان خجلت زده يا غضبناك شدن انسان حليم و بردبار.
انسان شناسي از هنگام پيدايش خود تا امروز، چه در زادگاه نخستين خويش –اروپاي غربي قرن نوزدهم- و چه در كشور ما –حدود 50 سال پيش- عمر يكساني با جامعه شناسي داشته است.
در واقع انسان شناسي مادر علوم انساني به حساب ميآيد كه بدون آگاهي از آن، پرداختن به هريك از علوم انساني ديگر، غير منطقي و دچار مشكل خواهد بود.
منظور از انسانشناسي در اين بحث، مطلق آن، كه در عرض علوم انساني قرار دارد و جنبههاي مختلف زندگي جسماني، تاريخي، اجتماعي و فرهنگي انسان را با روشهاي علمي در كانون مطالعه قرار ميدهد نيست؛ بلكه منظور از آن:
بررسي چگونگي پيدايش انسان در اين جهان، شناخت حقيقت، طبيعت، استعدادها و قابليتهاي او و كيفيت به فعليت رسيدن آن ها و شناخت كمال نهايي و چگونگي استفاده از استعدادها و مايههاي دروني و عوامل و شرايط خارجي براي رسيدن انسان به كمال نهايي است.